آرمیتاآرمیتا، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

توت فرنگی مامان و بابا

دلم برا مامانم تنگ شده

  عزیزم الان که دارم این پست رو برات تایپ میکنم 9روزه که خونه   مانی و بابا جون اینا نرفتیم آخه میدونی جونم مانی به خاطر گواترش   رفته ید درمانی دکی هم گفته تا دو  هفته نباید با اطرافیانش در تماس   نزدیک باشه خودشم گفته برا نی نی ها ضرر داره برا همین ما تا سه   هفته نمیتونیم مانی رو ببینیم راستش رو بخوای دلم برا مامانم خیلی   تنگ شده الانم یه کوچولو اشک داره از چشام میاد از طرفی هم از   روزی که اومدیم خونه خودمون تو سرما خوردی صبح ساعت 5   بردیمت دکتر نمیتونستی راحت نفس بکشی ولی خوب خدارو شکر ...
6 اسفند 1392

تولد هفت ماهگی آرمیتا

                  معلوم شد خوشحالیت برا چیه میخواستی ما رو سرگرم کنی خودت بری تو کیک شیطوووون               اینم توپات به به             تولدت مبارک بوووووووووس             عزیزم تولد هفت ماهگیت مبارک   جونم امشب آنا اینا اومدن خونمون برا شما که اصلا بد نگذشت یه عالمه کادو برا خودت جمع کردی ،...
6 اسفند 1392

واکسن شش ماهگی آرمیتا

عزیزم قربونت برم این ماه واکسنت رو با دو روز تاخیر زدیم آخه 17ام پنجشنبه بود   عزیزم خداروشکر تو کنترلها همه چیزت طبیعی بود واکسنت رو هم که زدن اولش  یه کوچولو گریه کردی ولی زود تموم شد یه خبر خوشم دادن دیگه تا یک سالگیت خبری از واکسن نیست به به   خونه هم که اومدیم (البته خونه بابا جون اینا) خدا رو شکر خبری از درد پا نبودتبم نکردی خیلی خوشحال بودم   آخه تو سر واکسن دو ماهگیت بد جور درد کشیده بودی قربونت برم من   عزیزم بیشتراز جون خودم دوست دارم یه دنیا بوووووووس       ...
4 اسفند 1392

تولد زن عمو

عزیزم امشب 7بهمن تولد نسرین جون بود.   بهمون خیلی خوش گذشت البته تو اولش خودت رو گرفته بودی خیلی سر سنگین نشسته بودی مهمونارو نیگا میکردی بعد که وقت کادو ها رسید یخت  آب شد چنان ذوق کرده بودی که نگووووو قربونت برم   کیکم که آوردن فقط میخواستی دستتو ببری توش آخه تو همه ماه گرداتم  همین کارو میکنی خیلی ازین کار لذت میبری     البته عمو و زن عمو هم زحمت کشیده بودن براتو هم کادو گرفته بودن  دستشون درد نکنه   عزیزم عکسها دست بابایی هست قراره بزنه فلش بیاره  به محض اینکه  آوردبرات میذارمشون دوست دارم    ...
4 اسفند 1392
1